همان چند ساعت هم برای من کافی بود
نوازشت را با تمام سلولهایم می فهمیدم
و چقدر ثانیه ها را می بلعیدم.

حالا
تقدیر اقتدار غرورت را می خواهم
سربلند و پر راز
تو فقط بایست
که حضورت
گرمی زخمها دستهایمان می شود
و
مرهم پینه های دلهامان.
تو فقط بایست
که بودنت،
ترنم بودنمان می شود
در این برهوت نامردمی.
تو فقط بایست
که نفست،
آفتاب روشن عشق است در یکی یکی امان.
تو فقط بایست
که ایستادنت
ایستادنهایمان را می سازد
در سایه ی گسترده ی مهربانی هایت.

نظرات 3 + ارسال نظر
سیاوش پنج‌شنبه 10 اسفند 1385 ساعت 08:08 ب.ظ http://www.faryadeasheghane.blogsky.com


سلام
ممنون که به من سر زدی
وبه جالبی داری
موفق باشی

علی پنج‌شنبه 10 اسفند 1385 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.pardis1371.blogsky.com/

وبلاگت زیباست
وشعرهایت زیباتر
وخودت زیباترین.

علی دوشنبه 20 فروردین 1386 ساعت 08:10 ب.ظ http://www.pardis1371.blogsky.com

سلام وبلاگ جالبی داری
ببخشید که عید رو به تو تبریک نگفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد