همان چند ساعت هم برای من کافی بود
نوازشت را با تمام سلولهایم می فهمیدم
و چقدر ثانیه ها را می بلعیدم.
حالا
تقدیر اقتدار غرورت را می خواهم
سربلند و پر راز
تو فقط بایست
که حضورت
گرمی زخمها دستهایمان می شود
و
مرهم پینه های دلهامان.
تو فقط بایست
که بودنت،
ترنم بودنمان می شود
در این برهوت نامردمی.
تو فقط بایست
که نفست،
آفتاب روشن عشق است در یکی یکی امان.
تو فقط بایست
که ایستادنت
ایستادنهایمان را می سازد
در سایه ی گسترده ی مهربانی هایت.
سلام
ممنون که به من سر زدی
وبه جالبی داری
موفق باشی
وبلاگت زیباست
وشعرهایت زیباتر
وخودت زیباترین.
سلام وبلاگ جالبی داری
ببخشید که عید رو به تو تبریک نگفتم